درگیری فکری

ساخت وبلاگ
سلام اومدم بگم فقط دعام کنید مشکل بزرگی دارم گره کور خورده عاجزانه درخواست دعا دارم...

ماه خیلی بدی بود...

خیلی بد هنوزم بدی هاش هست...

با مهتی دعوا شدیم و عین همیشه سریع آشتی کردیم...بهش گفتم پروفسوری بهت میاد دو سه روز بذار گفت اگه بگو یک دقیقه بذارم تا خنده ای گیرت بیاد...یه تیشرت آستین کوتاه پوشید اینقد تنگ بود واسش که گیر کرد منم نشستم و ریسه رفته بودم خنده وای دل درد گرفتم از خنده...دم در حموم پام لیز خورد چنان بهم خندید که عصبی شدم.

تو این هفته رفتیم برازجون.یه پیرمردی داشت چمنها رو آب میداد پیاده شدیم بوی خاک نم خورده دیوونم کرده بود نشستم خاک رو مشت کردم بوش کردم پیرمرده گف چرا خاک رو بو میکنی مهتی با خنده گف ایی حالش خوب نی و شروع کردیم به خندیدن.شیلنگ آب رو ازش گرفتم خیلی سنگین بود و فشار آب بالا.چمنها رو آب دادم کیف کردم شیلنگه سنگین بود ولی می ارزید حالم خوب شد چون بعد مدتها بوی خاک نم خورده به مشامم رسیده بود مهتی چند قدمی رفت سمت ماشین گفتم کجا ؟رو کرد به پیرمرد گف من دیگه برم فردا میام دنبال مریم.دیگه استخدامه...ههههههههه.عجیب دیوانه کننده اس بوی خاک باغچه...دلم باغچه ای بزرگ با گلهای مختلف و یه حوض میخواد...

درگیری فکری...
ما را در سایت درگیری فکری دنبال می کنید

برچسب : درگیری,فکری, نویسنده : eshgham66world بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 1:46